خلاصه ای از تاریخ فلسفه ویل دورانت
فیلسوفانی که ویل دورانت به تشریح آن ها پرداخته است ، به شرح ذیل می باشد :
1-افلاطون ٢- ارسطو ٣-فرانسیس بیکن ۴-اسپینوزا ۵-ولتر
۶- کانت ٧-شوپنهاور8-اسپنسر ٩-نیچه
١٠-حکمای معاصر اروپا (هنری برگسون ، بندتو کروچه ، برتراند راسل )
١١- حکمای معاصر آمریکا ( جورج سانتایا ، ویلیام جیمز ، جان دیویی )
در اینجا خلاصه ای از دو بخش اول:
1- افلاطون
در زمان حیات افلاطون ، در آتن دموکراسی خاصی حکومت می کرد . آتن شهری با 400 هزار سکنه بود که از این میان 250 هزار نفر آنان از بردگان بودند . از میان جمعیت آزاد شهر هزار نفر از مردم بترتیب الفبا انتخاب می شدند و 5 نفر از آنان بترتیب الفبا بر راس حکومت قرار می گرفتند . با توجه به تنوع شغلی حاکم در این گروه از مردم ، برگزیدگان زمامداری حکومت دارای تفاوت فکری بوده اند و این امر مشکلاتی را ایجاد می نمود ، بخصوص بدنبال شکست آتنی ها از اسپارتی ها به سال 404 ق.م بر تفکرات ضد دموکراسی آتن دامن زده شد . از جمله فیلسوفانی که بر علیه این شیوه حکومت و دموکراسی پرچم مخالفت را برافراشت و عاقبت جان خویش را بر سر آن از دست داد سقراط بود . سقراط به شیوه گزینشی دموکراسی آتن تاخت و معتقد بود باید عقل و دانش برتر افراد جامعه معیار زمامداری و بدست گرفتن ابزار سیاست باشد . با توجه به قدرت سقراط و نفوذ وی در جامعه ، این عقیده وی باعث ایجاد درگیریها و آشوبهایی در آتن شد که در نهایت منجر به حکم قتل سقراط با نوشیدن جام زهرین شوکران شد . افلاطون نیز چون خود در لبه تیغ غضب حکمرانان آتن به علت طرفداریش از استادش سقراط بود از بیم جان و به اصرار دوستان بساط سفر خود را بست و به سرزمینهای مصر ، سیسیل و روم به گشت و گذار پرداخت و در پی آشنایی وی با حکومتهای این سرزمینها بنیان اعتقادی خود را مبنی بر اجرایی کردن یک نظم سیاسی خاص برای اداره جامعه و ارتقا اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی را بنا نمود . بر اساس تئوری سیاسی وی حکومت نمادی از افراد آن است و اضمحلال و عدم انضباط اجتماعی و انحطاط یک حکومت ناشی از عدم لیاقت عناصر تشکیل دهنده آن است ، لذا تقسیم بندی کار و قدرت در جامع را بر اساس واقعیتهای درونی انسانهای موجود در آن جامعه قرار می دهد . بر طبق نظر وی انسانها دارای سه صفت شخصیتی هستند:
شهوانی و تفنن گرا و لذت جو می باشند 1-
دارای روحیه شجاعت و قدرت طلبی هستند 2-
متکی بر قوای فکری و عقلانی خویش هستند 3-
انسانهایی که دارای صفت اول هستند در صنف صنعت گران و فن گرایان ، انسانهایی که دارای صفت دوم هستند در طبقه جنگجویان و افسران و انسانهایی که صفت سوم در آن ها غلبه دارد در طبقه دانشمندان و فلاسفه قرار می گیرند . بنابراین افلاطون باور داشت که باید تقسیم طبقاتی را با توجه به ذات افراد فارغ از موقعیت اجتماعی و جنسیتی که در آن قرار دارند انجام نمود و این ذات در پناه تعلیم وتربیت خود را بروز می دهد و لذا مستعدترین افراد برای رتبه های اجتماعی باید با سیستم و نظام پرورشی خاصی انتخاب گردد . وی برای قوام این نظریه خویش از فلسفه نحوه خلقت انسان استفاده می کرد و می گفت خدا کسانی را که لایق حومتند در ذاتشان زر ، لایقان جنگاوری را در وجودشان سیم و پیشه وران ، بازرگانان و برزگران را در طبیعتشان مفرغ قرار داده است که درک این طبیعت افراد بواسطه تعلیم و تربیت مساوی روشن می شود . وی عدالت اجتماعی را در سایه پرداخت حقوق معادل تکیف انجام شده افراد و استعدادشان در چارچوب اجتماع تعریف کرد و عدالت اجتماعی را تامین کننده عدالت فردی می دانست که در آن شخص قادر بود میان احساسات و تفکر خود موازنه ایجاد کند . از نظر افلاطون عدالت یعنی قدرت نظم دادن و هماهنگی و کسی که از آن تخطی کند با چوب نظم اجتماعی سرکوب می شود و اخلاق یعنی فدا کردن اغراض فردی برای ایجاد تعاون و نظم در اجتماع.
برای احداث سیستم ایده آل اجتماعی ، افلاطون یک سیستم تربیتی زمان بندی شده را که از مراحل و گزینه های زمانی تشکیل شده بود ، طراحی کرد . بر اساس این طرح ، کودکان باید از ده سالگی از پدر و مادر جدا شوند و تحت تربیت واحد قرار گیرند . آغاز این تعلیم و تربیت با برنامه های ورزشی و بدنسازی برای ساختن انسانهای قوی آینده ، وام بود و چون معتقد بود که ورزش صرف روح را خشن می کند ، برای جلا روح و نرمی و ملایم کردن تربیت شوندگان از موسیقی استفاده شود . افلاطون به معجزه موسیقی معتقد بود ، جوری که عقیده دوستش دامون را که می گفت اگر شکل و وضع موسیقی یک جامعه تغییر کند آن جامعه و قوانین اساس حاکم برآن نیز تغییر پیدا می کند را قبول داشت . بر طبق طرح وی از سن 16 سالگی باید تمرینات موسیقی و ورزشی کنار گذاشته و علم و دانش آموزش داده شود . در 20 سالگی اولین امتحان که شامل مراحل عبور از امور وحشت زا و شهوت انگیز است در تربیت شدگان انجام خواهد گرفت . کسانی که در این مرحاحل امتحانی مردود شوند باید در طبقات بازرگانان ، مستخدمین ، کارگران و برزگران جای گیرند . انانی که از این آزمایشات سر بلند بیرون آیند ده سال دیگر تحت تعلیم و تربیت قرار می گیرند . بعد از این مدت آزمایش دیگر صورت می گیرد که شکست خوردگان در این دسته از آزمایشات در گروه فرماندهان و سرداران سپاه جای می گیرند و کسانی که این مرحله را با موفقیت طی کنند مجددا تحت تعلیم و تربیت ویژه که عبارت است از آموزش مصطلح مثل است ، قرار می گیرند .در این مرحله از آموزش ، کاینات هستی با سه جنبه تعریف می شوند: .
1- از نظر جایگاه مخلوق در تقسیم بندی جهان
2- قانون حاکم در جهان بر این مخلوق
3- بررسی هدف و غایت مخلوق
این سه مقوله با حواس درک نمی شوند ولی عقل و اندیشه ما بدانها اذعان دارد و برخلاف محسوسات ، دارای صفت بقا و جاودانگی هستند و زمان آنها را ساقط نخواهد کرد و باعث می شود دنیا از حالت درهم ریختگی در دیگاه مخاطب خود خارج و نظم و نظام بگیرد . مثلا پلی را فرض می کنیم . چشم فقط توده ای آهنی و بتنی را می بیند ولی ریاضیدان با دیده بصیرت ، انطباق و دقت قرارگیری این توده را با قوانین ریاضی و مکانیکی می فهمد ، قوانینی که هر پل خوب و محکمی باید آن ساخته شده باشد . این قوانین بمنزله خدایی است که از پل حمایت می کند .لذا به عقیده افلاطون هندسه و ریاضیات به سبب ماهیت تفکیک ناپذیر خود در قوانین حاکم بر کاینات ، مقدمه ضروری آنست و بقدری برای افلاطون اهمیت داشت که بر سر در آکادمی آتن نوشته بود: ” هرکس هندسه نمی داند ، اینجا نباید بیاید ! ”
بعد از تعلیم مثل کاینات که 5 سال بطول می انجامد ، تربیت شوندگان که حال 35 سال سن دارند باید وارد جامعه شوند ، زیرا علم و فلسفه محض راهگشای حل مشکلات سیاسی و اجتماعی جامعه نخواهد شد و مصلحان سیاسی باید در میان اقشار و اصناف مختلف مردم ، با روحیه مجاهدت و کوشش و گذشت و فداکاری و مسئولیت پذیری زندگی کنند . افراد در پایان این مرحله به سن 55 سالگی می رسند و در پایان این مرحله است که می توانند عهده دار مسئولیت حکومت و راهبری جامعه گردند .
افلاطون معتقد بود طبقه حاکم باید شیوه های اخلاقی خاص را رعایت کند و زندگی آنها باید مرفه و در عین حال ساده و دور از تجمل باشد و برای آنها بهترین پاداش خدمت به خلق تلقی گردد. تئوری زندگی اشتراکی برای این طبقه از مردم در طرح وی پیش بینی شده است که در آن حتی زنان و کودکانشان ، اشتراکی محسوب می شود . روابط جنسیشان باید تحت کنترل باشد تا کودکان خوب و زیبا بدنیا بیایندحدود سنی مردان برای بچه دار شدن 30 الی 55 سال و زنان را بین 20 تا 40 سال تعیین کرده بود و معتقد بود کودکان خارج از عرف باید سقط شوند . بعقیده وی زنان در صورت شایستگی نیز می توانند در طبقه حکام قرار گیرند و محدودیتی برای آنان نیست.افلاطون در طرح خود به آفت انباشتگی ثروت در اقشار جامعه اشاره کرده است و معتقد است برای رفع این مشکل باید محدودیتهای مالیاتی انجام پذیرد . بعنوان مثال اگر کسی بیش از 4 برابر ثروت متوسط مردم بدست آورد ، باید قسمت اضافی را به خزانه دولت واریز کند.
افلاطون خود به عملی نبودن دقیق طرحش اذعان داشت و وصول به ان را بسیار صعب می دانست ولی با این حال در جواب معترضان میگفت که ترسیم و تصویر کشیدن آمال و آرزوهای ما بی ارزش نیست . اهمیت انسان در این است که بتواند دنیایی بهتر را تصور کند و حداقل بخشی از آن را جامه عمل بپوشاند . با همه این شکها و تردیدها ف دست قضا باعث شد فرصتی برای افلاطون برای ارائه عملی طرحش پیش آید . در سال 387 پ.م . دیونوسیوس حاکم شهر سیراکوز از افلاطون برای انتظام جامعه اش بر اساس طرح پیشنهادی افلاطون ، از وی دعوت کرد ولی وقتی فهمید برای گردن نهادن به طرح افلاطون ، مقام و جایگاه وی نیز به خطر می افتد از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرد و کار به جایی رسید که افلاطون را به جای برده فروختند ! که البته یکی از شاگردانش او را خرید و آزاد نمود تا اینکه بالاخره این فیلسوف بزرگ بعد از شرکت در جشن ازدواج یکی از شاگردانش در گوشه ای خلوت و آرام بدون سر و صدا بخواب ابدی فرو رفت.
٢-ارسطو
ارسطو به سال 374 ق.م در شهر استاکیرا از شهرهای مقدونیه بدنیا آمد . زمانی که هیجده سال بیش نداشت راهی آتن شد و متعاقب آن تحت تعلیم و تربیت افلاطون قرار گرفت که مدت انرا بین 8 تا 20 سال دانسته اند ، لیکن این شاگردی باعث نشد که ارسطو بنیادهای فکری خویش را بر اساس تفکر و فلسفه افلاطون پایه ریزی کند و به لحاظ فاصله گرفتن از خط مشی فکری استاد خویش ، جدلهایی بین آن دو صورت می گرفت که در تاریخ معروف است . ارسطو بسال 344 ق.م با خواهر یا دختر خواهر یکی از امیران محلی بنام هرمیاس ازدواج نمود که بعث تمکن مالی وی نیز گشت . درست یک سال بعد فیلیپ پادشاه جاه طلب مقدونیه در شهر پلا از ارسطو برای تربیت پسرش اسکندر دعوت نمود . فیلیپ موفق شده بود در طی جنگهای متمادی حکومتهای محلی اطراف بویژه آتن را تحت سیطره خویش در بیاورد . اسکندر بعد از دو سال تعیم نزد ارسطو بعد از مرگ فیلیپ بر اریکه سلطنت نشست . وی رویای فتح سرزمینهای شرقی را در فکر داشت و با لشکری مجهز و نیرومند راهی شرق شد . بدنبال ان ارسطو به آتن بازگشت و بواسطه شهرتی که کسب کرده بود به ثروت فراوانی دست یافت . او مدرسه ای تحت عنوان لوکیون که نام آن ماخوذ از زمین ورزشی در مجاورت مدرسه بود تاسیس نمود . ارسطو بعلت طرفداری از حکومت اسکند و قرار گرفتن در حزب طرفداران مقدونیان ، حمایت حاک محلی آتن را بسمت خود جلب کرد ، چنانکه موفق شد در آتن باغ وحش و موزه ایی از مجموعه کاینات طبیعی و قابل دسترس ایجاد کند که در تدوین و تالیف کتب علمی و حتی اساس افکار فلسفی اش بسیار موثر بود . کتبی ه ارسطو نگاشته است را می توان به چهار موضوع تقسیمبندی کرد:
1- کتابهای منطقیات که گویا بعد از مرگش جمع آورش شد و به ارغنون مشهور است
2- کتابهای علمی که شامل علوم نظری و تجربی است
3- کتابهای صناعات شامل خطابه و شعر
کتابهای فلسفی شامل اخلاق ، سیاست و مابعدالطبیعه 4-
ارسطو را می توان پدر علم منطق نامید .قبل از وی منطق در قالب گفتارها و نوشتارهای اسطوره ای و شعرگونه ( مانند آثار افلاطون ) بیان می شد و لذا جدا نمودن پایه منطقی قابل ارزیابی را مشکل می ساخت ولیکن ارسطو با تعریف منطق و بیان منطقی افکار فلسفی اش ، زبانی خشک اما دقیق را ارائه کرد . از نظر وی منطق یعنی قیاس و روش علم و فن نظام زندگی است . روش درست فکر کردن به قواعد و قوانین و نیز نظم دادن به شکل علمی به آنها است . از نظر وی برای موفقیت و به نتیجه رساندن یک بحث منطقی باید ابتدا اصطلاحات بنیانی آنها را تعریف کرد که این باعث می شود تا حد زیادی در تامین اهداف بحث کمک کند.
از دیدگاه ارسطو کل موجودات و کاینات دنیا را می توان در یک حلقه زنجیر به هم پیوسته تعقیب نمود که هر حلقه با حلقه های پیشین و پسین خود دارای کمترین اختلاف است و هر حلقه ویژگی خود را دارد . از نظر ارسطو کل کاینات دنیا دارای دو صفت هستند یکی صفت کلی و دیگری صفت جزئی . صفت کلی صفتی است که طبق آن مخلوق در تقسیم بندی جهان جایگاه خود را می یابد و صفت جزئی ، صفتی است که بر اساس آن مخلوق از سایر کاینات شناخته می گردد ، لذا وی جهان و موجودات آن را براساس وضع و چگونگی حالتی که در آن قرار دارند مورد بررسی قرار می دهد و معتقد به استقلال موجودات هستی از کل جهان می باشد و این خلاف رای افلاطون است که هر شی را بر اساس وابستگیش به کلیت گیتی مورد ارزیابی قرار می داد و نشانه حضور دو جریان و نهضت فکری است که در طول تاریخ بارها در مقابل هم ایستاده اند.
علاوه بر منطق ، ارسطو را واضح علم قیاس نیز می دانند . ارسطو به کمک این علم ، پایه های منطقی نظام فکریش را اثبات نمود . البته ویل دورانت در کتاب تاریخ فلسفه خود این اثبات را قابل انتقاد می داند زیرا به عقیده وی علم قیاس وسیله و آلت کشف حقیقت نیست بلکه صرفا بیان و روشن ساختن فکر برای مخاطب می باشد.
از نقطه نظر علمی ، ارسطو بنیانگزار علوم نظری شد که قرنها افکار و آرای فکری دانشمندان و تعلیم دهندگان و تعلیم شوندگان را به اشغال خود در آورده بود . وسعت مطالب مطروحه در آثار ارسطو بقدری فراوان است که می توان آن را مشابه یک دائره المعارف بزرگ هستی دانست . اگرچه اشتباهات فراوانند ولی نشانه از کوشش و اهتمام خستگی ناپذیر ارسطو در گشودن تمام رازهای جهان دارد . ارسطو خلایی را که ذیمقراطس از آن صحبت می کرد ، قبول نداشت . در منظومه توصیفی کیهانی وی ، زمین در مرکز و سیارات و ستارگان گرد آن به گردش می پرداختند. از نقطه نظر زیست شناسی ، ارسطو بحث تطور یا تغییر اعضای بدن موجودات را بر حسب نیاز قبول نداشت و می گفت استفاده از دست دلیل هوشمندی انسان نگشت ، بلکه هوش انسان باعث شد دو دست خود را از نظر کارایی از دوپایش تفکیک کند . وی انسان را جزو پستانداران طبقه بندی نمود و تولید تخم جنین مرد در بیضه راست و تخم جنین زن در بیضه چپ مرد را رد کرد ولی بعقیده وی جنس نر فقط وظیفه دمیدن روح در جنین را بازی می کند. از نظر وی مغز تنها عضوی می دانست که وظیفه اش خنک کردن خون است.
از دیدگاه نظرات مابعدالطبیعی ، ارسطو هر ماده ایی را از ترکیب دو وجود صورت و هیولا می دانست . صورت حالتی از ماده است که ماده اکنون در آن قرار دارد ولی هیولا حالتی از ماده است که پیش از حالت فعلی ماده در آن قرار داشت . یک نیروی دافعه یا فشاری بسمت خارج در مواد هستی وجود دارد که ماده را از حالت هیولا به صورتهای جدید منتقل می کند و این صورتها برای هرماده ای صفت ویژه خود را دارد و تمرد ماده از این هدف یعنی تبدیل شدن به صورتهای جدید باعث نقص آن می شود و نواقصی که در جهان دیده می شود ناشی از این اصل است . وی تولید زن را ناشی از تمرد هیولا از تبدیل شدن به صورت مرد می داند که نشانه دیدگاه ضد زن ارسطو است . ارسطو خدا را قبول داشت و او را مبداحرکت هستی و جهان می دانست ولی چون در اعتقاداتش خدا را فعل محض تعریف می کرد ، معتقد بود به خدا آلودگی فاعل بودن قابل انتساب نیست ، لذا خدا از نظر وی تنها به این تغییر و تحولات جهان نظاره می کند و فاقد فاعلیت است.
در بحث روانشناسی ارسطو صحبت از عادات انسانی تحت عنوان طبیعت ثانویه و تداعی معنی می کند . در بحث جبر و اختیار بعقیده ویل دورانت مرزهای مبهمی را ایجاد کرده است و دچار التقاطهای پیچیده گشته است.
بعقیده ارسطو روح مبدا مطلق تمام اعضا و مجموع نیروها و اعمال آنهاست و آن را برحسب موجوداتی که دارای آن هستند به سه نوع تقسیم کرد:
. گیاهان که دارای نفس نامیه هستند و وظیفه اشان تولید غذاست 1-
حیوانات که دارای نفس حیوانی هستند که به آنها قوه حساسه و محرکه می بخشد 2-
انسان که دارای نفس ناطقه و قوه عقل و اندیشه است 3-
از نظر ارسطو روح بعد از مرگ موجودات هستی از میان می رود و تنها چیزی که از روح باقی می ماند و جاودان است ، عقل مطلق است.
از نظر ارسطو هنر تقلیدی از طبیعت و به تصویر کشیدن واقعیت کاینات و بیرون کشیدن احساسات است . اعتقاد دارد هنر بواسطه تفضل لذت عقلانی ، جاذب و گوارا برای هنرمند خویش می باشد . به عقیده ارسطو سعادت عبارت است از تکامل و تمایل به سمت یک سمت یک هدف معنوی عالی است و این کمال زمانی حاصل می شود که انسان صفت مختصه خود که در موجودات هستی منحصربفرد است یعنی عقل را ارتقا بخشد.
از نقطه نظر اجتماعی و اخلاقی ارسطو اصرار به اعتدال آدمی در صفات داشت . حد اعتدال بسته به طبیعت و احوال افراد فرق دارد و آدمی در صورت نقصان صفات لازمه ، باید در جهت خلاف آن افراط را پیشه کند . از نظر ارسطو ثروت برای رسیدن به سعادت در حد امکان لازم است و آدم فقیر از توان بکارگیری استعدادش برای رسیدن به کمال محروم است . وی داشتن یک دوست خوب را برای تامین سعادت یک ابزار مفید تلقی می کرد ولی در عین حال به نداشتن دوستان زیاد و ارتباط همپایه میان دوستان تاکید می ورزید . در کل ارسطو اصل سعادت را دانش کامل و صفای روح می دانست و انسان کامل از نظر وی یک انسان صرفا مابعدالطبیعی نبود . او در تعریف انسان کامل ، وی را با اجتماعی که در آن زندگی می کند ، قیاس می کرد.
از نظر سیاسی ارسطو فیلسوفی محافظه کار بود . او مخالف تغییرات و تحولات سریع سیاسی و تمایلات تجددخواهانه بود و هرچیزی که به پایه قانون حاکم در جامعه بتازد محکوم می کرد . در نظر وی جامعه باید خود را در قالب حکومت حاکمه خویش منعطف سازد و دولت بنا به ایده هایی که دارد جامعه را جهت رشد به اهداف خود تربیت کند . لذا در فلسفه سیاسی ارسطو ، افراد جامه آدمهای مطیع باید باشند و تنها در سایه امنیت و ثبات است که ارتقا اجتماعی و تکاملی جامعه صورت می پذیرد . ارسطو دو نوع سبک حکومتی را معرفی کرد:
حکومت آریستوکراتها یا اشراف که در آن زمامداران از طبقه اشراف و افراد خبره اینکار هستند . در این حکومت نباید اساس انتخاب حاکمان را بر ارثی بودن یا فروش مشاغل قرار داد ، زیرا باعث فساد و بی پایگی حکومت و هرج و مرج مالی و سیاسی می شود.
حکوت عامه یا دموکراسی که وی در عین حال که از فواید آن بویژه حل شدن فساد در تزاید تصمیم ها صحبت می کرد ، آنرا به سبب آگاهی کم مردم قابل ایراد می دانست . از نظر وی جامعه ایده آل اگر هم از طریق دموکراسی هدایت شود ، رئوسای آن باید حتما از طبقه آریستوکراتها باشند که دارای برتریهایی از نقطه نظر ثروت ، آزادی ، فرهنگ ، نظامی گری و علم و دانش نسبت به بقیه اقشار جامعه هستند . به اعتقاد وی زمامداران برای جلوگیری از آشوبهای اجتماعی و جلب اعتماد عمومی باید تدین داشته باشند.
ارسطو زن را موجودی ضعیف می دانست و برتری زن را در اطاعت از شوهر و خانه داری می انگاشت . برخلاف افلاطون مخالف تربیت معادل زنان با مردان بود . از نظر سیستم خانوادگی وی سن ازدواج ایده آل را برای مردان 37 و برای زنان 20 سال قلمداد می کرد و عدم رعایت آن را باعث نقصان جسمی و احجتماعی افراد و جامعه تلقی می کرد . وی علاوه براین برنامه های کنترل جمعیت را مدنظر داشت و موافق سقط جنین مشروط به اینکه روح هنوز در جنین دمیده.